Feeds:
نوشته
دیدگاه

Posts Tagged ‘دکتر مصطفی ملکیان’

مصطفی ملکیان، سخت بیمار است. امروز با طنینی دردمند به دشواری از شدت و عمق بیماری خود می گفت. می گفت خیلی خیلی حالم بد است. تاب گفت و گوی بیشتر نداشت. بغض بی قراری در گلویم شکل گرفت و تنها جملاتی که به شتاب می توانستم بگویم این بود: خیلی خیلی دوستتان دارم و میخواهم به شما بگویم که باعث شدید من و خیلی های دیگر از رنج هایمان کاسته شود و زندگی اصیل تر و معنایافته تری را داشته باشیم. از اینکه حضور و وجود دارید خوشحالم و آرزو دارم دیر بپایید. گفت تماس گرفتم تا بخواهم برایم دعا کنید.

در جایی گفته بود که دو چیز در زندگی شیرین کامش می کند: یافتن و مواجه شدن با حقایق و دانسته هایی در دو ساحت روانشناسی و اخلاق و دیگری کاستن از رنج های آدمیان (تقریر حقیقت و تقلیل مرارت). گفتم شاید مجالی دیگر برای گفتن این حرفها نباشد؛ پس گفتم که حضور و وجودشان باعث شده که من و خیلی های دیگر از رنج هایمان کاسته شود. شاید این تنها کاری بود که از دستان خالی من بر می آمد.

چشم روزگار انسان هایی به قدر و قیمت ملکیان به ندرت دیده است. مردی که با انسان و برای انسان می گرید. مردی که تمام وجهه ی همت خود را در این می داند که بکوشد آدمی در این سرای سپنج، خوش تر (از جهت روانشناختی) و خوب تر (از جهت اخلاقی) زندگی کند. در پایان هر گفت و گو از صمیم جان می گفت: خوب و خوش باشید! چرا که به باور او خوبیِ اخلاقی مقدم بر خوشی روانشناختی است و در مواضع تعارض و ناسازگاری، انسان آرمانی، خوشی زندگی را فدای خوبی زندگی می کند.

سالها صبر بباید پدر پیر فلک را          تا دگر مادر گیتی چو تو فرزند بزاید

 وقتی از ایشان می پرسند که راجع به زندگی و تحصیلات و اساتیدشان صحبت کنند پاسخ می دهند: «در باب گذشته چیزی برای گفتن ندارم، «من همینم که تو می بینی و کمتر زینم.» زیرا احساس نمی کنم رویداد قابل توجهی در زندگی من رخ داده باشد که ارزش این را داشته باشد شما وقت خود را صرف شنیدن شرح و وصف آن کنید… از همه ی اینها گذشته، آنچه از زندگی یک شخص می تواند برای دیگران سودمند باشد و به بازگفتنش می ارزد،  سوانح و حوادث زندگی و کنشها و واکنش هایی که در طول عمر داشته و حتی مراتب و مدارج علمی و اجتماعی ای که طی کرده است، نیست، بلکه بازمانده ها و رسوباتی است که بر اثر گذر این امور درژرفای ذهن و ضمیر شخص نشست کرده و جزو وجدانیات و تجارب وجودی وی شده است.»(مشتاقی و مهجوری، مصطفی ملکیان)

از این دست تواضع طبیعی و بی ریا را کجا می توان سراغ گرفت؟ ملکیان جزء کم حاشیه ترین روشنفکران معاصر است. ژرفای معنوی او، مانع شده که با حاشیه سازی و ماجراجویی در پی آوازه و شهرتی بر آید. زندگی او نمونه ی بارزی از یک زندگی تمام عیار، آزموده و اصیل است. همچنان که در یکی از گفت و گوهای خصوصی خود گفته بود با اینکه در دوره ی کارشناسی که مهندسی مکانیک در تبریز می خواند نفر اول کلاس بود، اما سر در گرو دغدغه های جدی تر نهاد و مهندسی را نیمه کاره رها کرد. در مقطع کارشناس ارشد فلسفه، پایان نامه را ننوشت و بی اعتنایی رندانه ی خود را به مدرک و مدرک گرایی نشان داد. در بیشتر آثار فرهنگی با اینکه می توانست کتاب های فراوان و پر حجمی منتشر کند بیشتر به دستگیری از محققان و مترجمان پرداخت و در آثار بسیاری به عنوان ویراستار یا استاد مشاور و راهنمای اثر حضور پیدا کرد. آنچه برایش مهم بود نه جلوه کردن نام و آوازه اش، بلکه رشد فرهنگی و تولید اثر ارزنده ی فرهنگی بود.

در انتهای درآمدی که بر کتاب پر وزن خانم سودابه کریمی با عنوان «بانگ آب: دریچه ای به جهان نگری مولانا» می نگارد چنین امده است: « کلام استاندال، اندیشه مند و رماننویس فرانسوی، هم زبان حال و هم چه بسا عذر خواه من است: سخت، بسی سخت، می کوشم که سرد و خشک باشم. دل من، به خیال خود، حرفها دارد که دهانی به پهنای فلک میخواهد، اما میکوشم تا خاموشش بدارم. مدام دستخوشِ ترسم که مبادا در آن حال که گمان می کنم حقیقتی را بیان کرده ام تنها آهی بر آورده باشم.»

جهان، نهاد ناآرامی دارد. قصر امل، سخت سست بنیاد است و بنیاد عمربسته به موئی است. تصویرگران دیده ور، زندگی را حبابی بر لب دریا نقش می زنند. لحظه ها، گریزان و شتابان روی به تاریکخانه ی نیستی دارند. هر آنکه چشم به این هستی می گشاید به ناگزیر روزی چشم از این جهان فرو می بندد.

غنیمتی شمر ای شمع وصل پروانه                که این معامله تا صبحدم نخواهد ماند

گاه فرصت چندان نیست که مراتب قدردانی و سپاس گذاری خود را به عزیزی ابراز داریم.

فرصت شمار صحبت کز این دو راهه منزل       چون بگذریم دیگر نتوان به هم رسیدن

من به نظرم می رسد اگر دوستانی که به نوعی خود را وامدار مصطفی ملکیان می دانند، تماسی با دفتر کار ایشان داشته باشند و پیام کوتاهی در دستگاه پیغامگیر تلفن مبنی بر قدرشناسی و همدردی ابراز کنند، چه بسا این عمل، نسیم دلاویز و خنکی باشد که حتا اگر شده برای لحظاتی، غبار اندوه و درد را از سینه ی این بزرگ بزداید.

من با زبان اشک اینک…

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ازوبلاگ «صدای پای آب»  صدیق قطبی

Read Full Post »