اینجا همه چیز رنگ و بوی دیگری دارد. از تلویزیونی که روی یک شبکهی خاصی سِت شده است. تا مجلههایی که برای مطالعه روی میزی کوچکی تلنبار شدند. گلهای زیبا و گلدانهای مرتب، صندلیهای روشنِ تمیز، تهویهی مطبوع و کاشیهای براق که نور هالوژنهای بالای سر خود را به زیبایی منعکس میکنند. تابلویهایی با رنگهایی پخته که در هارمونی مناسبی با سایر اشیا قرار دارند. فضایی که بسیار آرام و دلنشین مینماید. اما همه به طرز دلهرهآوری ، غریبه به نظر میآید. از همان شبکهی تلویزیونی همیشگی که دارد پخش میشود و انگار قبلا هیچ وقت ندیده بودی، تا خنکی ارکاندیشنها که به سردخانه میماند. حتی گلدانها و میز و صندلیها که در هماهنگی بینقصی با یکدیگر ، کمبود و پریشانیت را مدام به تو یادآور می شوند. چه تلاش بی ثمری برای آراسته کردن و تزریق اجباری آرامش به طوفان سهمگین درون تو.آدمهایی که منتطر هستند، شاید با تو همدرد باشند ولی خیلی غریبه هستند. همهاش خودت را جمع و جور می کنی تا بارِ دردِ آنها به روی دوش تو نیفتد. فاصله میگیری تا خود را از ایشان و شاید هم از حقیقت دور کنی . منتظر هستی تا نفر بعدی که بیرون میآید، اسم تو را صدا کنند ولی از ته دل آرزو می کردی کاش هیچ وقت نوبتم نمیشد…
Archive for سپتامبر 2013
آکوارویم
Posted in تب on سپتامبر 26, 2013| 1 Comment »
…
Posted in تب on سپتامبر 24, 2013| 3 Comments »
یه غامی تو هاوا هست که آدام دلش می خواد عاشق بشه
یه غامی تو هاوا هست که آدام دلش می خواد بمیره
ترانه های قدیمی-
محمد رحمانیان