Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for the ‘به بسم الله’ Category

این نوشته قبلی که گذاشتم یه جورایی نتیجه کنکاش های بی پایان این چند وقته ام سر نوشتن یا ننوشتن بود.اینکه بنویسم و خودمو و اندیشه و فکرمو ومفاهیم حقیقی رو بیارم پایین تا سطح دنیای فانی و مجازی،محدودش کنم با ابتذال کلمات یا واژه ها و از ذهنیت نا محدود برسم به عینیت محدود؟

……….یا بنویسم و موندگار بشم و علی رغم همه محدودیت های زمینی ،زمین و به آسمون و به هم  بدوزم. هرچند زبان گفتنم در قالب کلمه ها محدود باشه ،ولی جرات و کنم و بگم !حتی دست پا شکسته! حتی زمین خورده و پر از غلط و اشتباه؟

یه حسی می گه:

تو بیا

تو بگو

تو بخواه

هرجوری هم که باشه ما قبولت داریم.

از این که : این  خواستن ِنصف نیمه و ناقص تو هم ، از خود ماست.

واسه همینه که هرجوری هم که باشی ،بالا و پایین ،عاقل و دیوانه ،مست و هوشیار، واسه  ما توفیری نداره.تو فقط بخواه ……

لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب

سوی او میقیژ و وی را می طلب      –  مولانا

این شد که دوباره جرات کردیم بنویسیم …حتی اگه سرشکسته و خام و ناپخته

***

«و قسم به کلمه آن هنگام  که تورا از خاموشی به درخشش اندیشه رهنمون ساخت»

Read Full Post »

ای برادر تو همان اندیشه ای

مابقی خود استخوان و ریشه ای

«کسی از معنی همین بیت می پرسد و گفت»چرا انسان جز اندیشه چیز دیگری نیست؟در پاسخ گفت:تو به این معنی نظر کن که همان اندیشه اشارت به اندیشه ی مخصوص است و آن را به اندیشه عبارت کردیم جهت توسع،اما فی الحقیقه آن اندیشه نیست و اگر هست ،این جنس اندیشه نیست که مردم فهم کرده اند.مارا غرض این معنی بود از لفظ اندیشه و اگر کسی آن معنی را خواهد که نازل تر تاویل کند جهت فهم عوام بگوید که:الانسان حیوان ناطق و نطق اندیشه باشد ،خواهی مضمر و خواهی مظهر و غیراین حیوان باشد….پس درست آمد که که انسان عبارت است از اندیشه و مابقی استخوان ریشه است.کلام همچون آفتاب است .همه ی آدمیان گرم و طنده از او خواهند بود و دائما آفتاب هست  و موجود هست  و حاضر است  و همه دائما از او گرم می شوند .الا این که آفتاب در نظر نمی آید  و نمی دانند که از او زنده اند ،اما چون به واسطه  لفظی و عبارتی خواهی شکر و خواهی شکایت خواهی خیر و خواهی شر  گفته آید آفتاب در نظر آید چنانکه تا واسطه حرف و صوت نباشد شعاع آفتاب سخن پیدا نشود،اگرچه دائما هست «  فیه ما فیه 186

در این عبارت می بینیم که که نه تنها انسان ازلی شناخته می شود بلکه سخن نیز ازلی است و به واسطه صوت و حرف ،شعاع آن ظاهر می گردد.

و شمس در جایی دیگر ابن عربی را بیش از ان که اهل معنا بداند اهل سخن دانسته و می گوید:

«عرصه سخن بس فراخ است  که هر که خواهد گوید ،چندانکه می خواهد.گفتم:عرصه سخن بس تنگ است! و عرصه معنی فراخ است .از سخن پیشتر آ تا فراخی و عرصه ببینی .بنگر که تو دور نزدیکی و یا نزدیک دوری! » مقالات شمس96

*بریده ای از کتاب شعاع شمس (غزلیات شمس به روایت دکتر ابراهیم دینانی به کوشش کریم فیضی)

Read Full Post »

جلسه آخر کلاس بود

دلم واسه این استاد ریاضی مون خیلی تنگ می شه

از اونایی که یک کلمه پس و پیش نمی گه و حوصله خیلی ها رو سر می برونه

ولی یه جورایی کعبه آمال من شده بود

خیلی دقیق و سریع  و منظم و متعهد از لحظه ای که وارد می شده تند تند می نوشت و درس می داد و دلش به حال همه چیزایی که شاید بعدا هم برای ما سوال پیش بیاد می  سوخت.

عرق می ریخت و تند تند می نوشت.

فکر همه جارو می کرد.

سخت ترین و وقت گیر ترین مثال ها رو از هر راه ممکن حل می کرد

می دونی چه حس خوبیه که بفهمی تو این مملکت ببر ببر و بچاپ بچاپ یکی هست که دلش واست سوخته

واسه تو ….نه پولی که قراره به جیب بزنه

خیلی مسخره است ولی من عاشق  همین جدیت ش شدم

این تعهد هم امری اکتسابی است به نظرم بر خلاف تصور همگان

دست راستش زیر سرمن

Read Full Post »

تصمیم کبری

سخته ….،ولی مجبورم

یه فرصت  برای این که شیرجه بزنم تو دنیایی که واقعا هستم

نه اونی که دلم می خواد توش باشم

فرصتی برای این که دلتنگی  رو نو به نو مزه مزه کنم

به جای این که به بودن الکیشون توی این تارعنکبوت گنده بی سرو ته…. «عادت «کنم یا شایدم دلخوش کنم

خودت می دونی داری توش دست و پا می زنی ولی یه جورایی از خورده شدن و زجر کشیدن لذت می بری

انگار که تخدیر شده باشی

این عادت کردن بد دردیه

فک کنم ما جنس آدمیزاد اگه ولمون کنن  به چاه فاضلابم عادت می کنیم

Read Full Post »

هیچ فکر کردی چه اتفاقی تو «گفتن «می افته که تورو اینقدر تشنه ی انجام دادن اش می کنه.می تونم قسم بخورم کسایی که» می گن «با اینکه دارن راز دل شونو برملا می کنن هزار برابر اونایی که «می شنون» و دارن از چیزی که پنهانی بوده سر در می آرن ،لذت می برن.

ولی خوش به حال اونایی که می شنون!

به عقیده ی من شنیدن هم سخت تره ، هم دلیرانه تر!البته نه هر شنیدنی.اون شنیدن های اصیل .اون شنیدن های ناب.وقتی تو با همه وجودت «شنیدن «می شی.دل و چشم و سر و گوش و همه وجودتو وقف شنیدن می کنی.بدون اینکه بخوای به نظر یا کامنتی که قراره آخرش بدی فکر کنی.بدون اینکه بخوای جوابی برای چیزایی که می شنوی پیدا کنی .بدون قضاوت.بدون اینکه سعی کنی خوب همه چیزو به خاطر بسپاری تا در موقع لزوم ازش استفاده کنی! بدون…

بشنو از نی چون حکایت می کند

من از اون دسته آدمایی هستم که رو مولانا یک حساب دیگه ای باز کردم. واسه همینم ایمان دارم اولین کلام مثنوی نمی تونسته تصادفی یا صرفا جهت خودنمایی یا به رخ کشیدن ادبی و عرفانی مولانا باشه.قطعا یک اتفاقاتی رخ داده که مولانا اول همه گفته بشنو!

شاید هم چون یک روزی یکی اول از همه گفته اقرا!نمی دونم .همیشه اون چیزی که دقیقا باید توجه رو به خودش جلب کنه از همه چیز مغفول تر واقع می شه.به ابتذال عادت کردن که می افتیم ،گفتن ها و شنیدن ها بوی رفع تکلیف و انجام وظیفه می گیره.

هویتِ اصلیِ شنیدن تو روزگار ما خیلی مهجور و بی رمق شده و این یعنی خطر!

Read Full Post »

من درد محبت را هرگز به تو نسپردم

این عقده دیرین را می دانی و می دانم

بر مرثیه ام بنگر نقش رخ خود بینی

این قصه غمگین را می خوانی و می خوانم

غرض از نوشتن ،خوانده شدن بود…نون و القلم و ما یسطرون

قیصرامین پور

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

*نون را در ابتدا میم نوشته بودم که اصلاح شد !

Read Full Post »