این نوشته قبلی که گذاشتم یه جورایی نتیجه کنکاش های بی پایان این چند وقته ام سر نوشتن یا ننوشتن بود.اینکه بنویسم و خودمو و اندیشه و فکرمو ومفاهیم حقیقی رو بیارم پایین تا سطح دنیای فانی و مجازی،محدودش کنم با ابتذال کلمات یا واژه ها و از ذهنیت نا محدود برسم به عینیت محدود؟
……….یا بنویسم و موندگار بشم و علی رغم همه محدودیت های زمینی ،زمین و به آسمون و به هم بدوزم. هرچند زبان گفتنم در قالب کلمه ها محدود باشه ،ولی جرات و کنم و بگم !حتی دست پا شکسته! حتی زمین خورده و پر از غلط و اشتباه؟
یه حسی می گه:
تو بیا
تو بگو
تو بخواه
هرجوری هم که باشه ما قبولت داریم.
از این که : این خواستن ِنصف نیمه و ناقص تو هم ، از خود ماست.
واسه همینه که هرجوری هم که باشی ،بالا و پایین ،عاقل و دیوانه ،مست و هوشیار، واسه ما توفیری نداره.تو فقط بخواه ……
لنگ و لوک و چفته شکل و بی ادب
سوی او میقیژ و وی را می طلب – مولانا
این شد که دوباره جرات کردیم بنویسیم …حتی اگه سرشکسته و خام و ناپخته
***
«و قسم به کلمه آن هنگام که تورا از خاموشی به درخشش اندیشه رهنمون ساخت»