Feeds:
نوشته
دیدگاه

Archive for آگوست 2015

*

دل، در بر من زنده برای غم توست
بیگانه‌ی خلق و آشنای غم توست
لطفی است که می‌کند غمت با دل من
ورنه، دل تنگ من چه جای غم توست

رباعیات دیوان کبیر
بشنوید با صدای علیرضا قربانی

Read Full Post »

آب ماییم

گاهی وقت ها که دلمون می گیره با مامان نیت می کنیم و دیوان غزلیات شمس را باز می کنیم. دیشب آمد:(سعی کردم طوری بنویسم که خوندنش راحت ترباشه و احساس نزدیکی کنیم )

ما نه زان محتشمانیم که ساغر گیرند                      و نه زان مفلسکان که بز لاغر گیرند

ما از آن سوختگانیم که از لذتِ سوز                      آبِ حیوان بهلند و پی آذر گیرند

  • ( ما اینیم دیگه!)

چو مه از روزن هر خانه که اندرتابیم                    از ضیا، شب‌صفتان جمله رهِ در گیرند

  • شب‌صفتان را تو مایه های شاملو گفته : )

ناامیدان که فلک ساغر ایشان بشکست                    چو ببینند رخ ما، طَرَب از سر گیرند

  • (تلمیح: نمی گویم کجا و به چی که گند نزده باشم به شعر با لو دادن حقایقی که به این قشنگی در پرده گفته شده : |   )

آنک زین جرعه کِشد؛ جمله جهانش نکُشد              مگر او را به گِلیم، از برِ ما برگیرند

  • (کِی آدم را با گلیم می برند؟… حکما خودتان می دانید)

هر کی او گرم شد این جا، نشود غره کس              اگرش سردمزاجان همه در زر گیرند

  • (این سردمزاجان رو دقیق نفهمیدیم ، ولی معنای کلی اش به نظرم دنیاطلبانِ مصلحت‌اندیش بی‌مزه‌ی بی‌احساس است ! )

در فروبند و بده باده که آن وقت رسید                    زردرویان تو را که می احمر گیرند

  • (نامردا!حالا در را نمی بستید هم چیزی نمی شد)

به یکی دست می خالص ایمان نوشند                     به یکی دستِ دگر پرچم کافر گیرند

آب ماییم به هر جا که بگردد چرخی                      عود ماییم به هر سور که مجمر گیرند

  • (آب ماییم… مطمئن باشید بعد از 500 سال که هیچ ، هزار سال دیگر هم ترکیبی مثل این و حتی نزدیک به این نخواهید دید)

پسِ این پرده‌ی ازرق، صنمی مه‌روییست              که ز نور رخش انجم همه زیور گیرند

ز احتراقات و ز تربیع و نحوست برهند                 اگر او را سحری گوشه چادر گیرند

تو دورای و دودلی و دل صاف آن‌ها راست          که دل خود بهلند و دل دلبر گیرند

  • (یک وقت‌هایی هم هست که دلت می‌شکند و سفیدی کاغذ و سیاهی جوهر در پیش چشمانت تار می‌شود و … اصلا برویم بیت بعدی …)

خمش ای عقل عطارد! که در این مجلس عشق      حلقه‌ی زهره بیانت همه تَسخُر گیرند

  • ( حالا چرا با عطارد سر لج افتاده است را من نمی دانم که البته جایش خالی که ببیند در این روزگار ، فلک خوب به کام عطارد می‌چرخد…هععععی)

بعد از تحریر:

یادداشت دوست عزیزی که در جواب سوالات من ذیل این غزل در سایت گنجور برایم گذاشته اند که بسیار جالب بود و صمیمانه ازش ممنونم:

http://ganjoor.net/moulavi/shams/ghazalsh/sh785/

١-بز لاغر، یعنى مفلسکان (مفلسان مفلس، بیچاره بیچاره) که به بز لاغر قناعت کنند چون دسترسى به بز چاق ندارند.

٢-آب حیوان، آبى است اسطوره اى که زندگانى جاودان و ابدى بخشد، و در افسانه ها اسکندر پى آن رفت تا عمر جاودان یابد.

در اینجا گوید که آنرا کنار زده و پى آتش سوزاننده و از بین برنده رود.

٣-سرد مزاجان، آنان که خشک و عبوس و نچسب و سرد مزاجند.

٤- حلقه زهره بیانت، اشاره است به عطارد در عربى یا تیر در فارسى (Mercury) در مصراع نخست، که در نجوم و رمالى (Astrology، ونه Astronomy) حاکم بر عقل و دانش است. زهره یا ناهید در فارسى (Venus) حاکم بر عشق و موسیقى و هنر است.

در اینجا گوید که اگر عطارد(یا عقل) بخواهد اداى بیان زهره(عشق) را در آورد مورد تمسخر قرار مى گیرد.

٥- احتراقات و تربیع و نحوست، هر سه اشاره به قوانین نجوم و رمالى است.

-احتراقات زمانى است که یکى از اخترها چون عطارد، زهره، بهرام، زحل… در درجه اى از خورشید قرار گرفته و مى سوزد یعنى ماهیت قدرتش یا کم شده و یا از بین مى رود.

-تربیع زمانى است که دو اختر، سه برج فلکى و یا ٩٠ درجه با یکدیگر فاصله دارند و تبعات آن…

-نحوست زمانیست که دو اختر چنان مقابل یکدیگر،یا یک اختر در برجى بخصوص، قرار گیرند که حاصل آن نحس باشد. مثل آنکه گوییم قمر در عقرب است، یعنى ماه در برج عقرب است که نحس باشد.

Read Full Post »